صبح در ابتدای راه ایستاده بود و ... برای جاده فرقی نمی کرد ... تنهایی ام ... آسمان و ابر و خورشید نیم سوز و دکل های بزرگ با سیم های سیاه زشت که همیشه عکسهایم را خراب می کنند ...
حرفی برای گفتن نیست ... هوای دلم ابریست ... همه چیز خوبست ... اما بر عکس روزهای بد که خوب بودم ... نمیدانم چرا در این روزهای شاید خوب ... من بد شدم ...
.
.
.
این روزها ... نه روزها با من اند و ... نه من ... با روزها ...
مجتبی درویشی کهن
معلق در بی زمانی ....
daste aghay darvishi kohan dard nakone...az to ham mamnoon babat entekhabe khobet...
منم پر از طوفانم پر از امواج نمیدانم چرا من؟نمیدونم چرا احساس عده خاصی فرق داره مانده ام در کوچه های بی کسی کنار کنار کنار آدمای گنگ و منگ و بولهوسی