-
بی بهانه ..بی هوس پاسخ
2 بهمن 1390 17:55
سلام "خوب".. نبودنم را به پای نخواستن نگذار.. باز خوانی میکنم تک تک نوشته هایت را / بی بهانه ..بی هوس پاسخ من فقط یک لحظه بودنت را فراموش کردم همین برای یک عمر ویرانی کافیست.. نبودنم را به پای نخواستن نگذار. من حالم خوبه ولی تو باور نکن....
-
میدونم خوب نیستی....!
11 دی 1390 22:11
باید یکی باشه وقتایی که به اطرافیانت می گی " خوبم ..!! " بیاد دستات رو بگیره و آروم بهت بگه : " میدونم خوب نیستی....! کسی نیست حال این روز هایم را بفهمد....
-
شکست خورده ام ........
13 آذر 1390 12:42
هم چنان حالم خوب نیست ! احساس می کنم شکست خورده ام ، در زمان ُ در عرض ! از که ؟ صحبت ِ کَس نیست ... نمی دانم ... احساس می کنم ، کلمه ی ابد گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است حسین پناهی
-
لعنت به من
3 آبان 1390 10:04
شاعر شده ام حال خودم دست خودم نیست ! لعنت به من و وسوسه دفتر و خودکار !! هوشنگ دیناروند
-
روزهای لعنتی من
18 مهر 1390 22:16
من حالم خوبه ولی تو باور نکن .........
-
روز بد ...بدِ دیگه ...کاریش نمیشه کرد!
12 مهر 1390 23:11
دیشب کلی تا صبح خواب بد دیدم...صبح بلند شدم دوش گرفتم بلکه حالم خوب بشه...از خونه رفتم بیرون ...۱۵ دقیقه بعد نظاره گر تشییع پدر یک همکلاسی بودم...ساعت ۶:۳۰ بعد از ظهر: ماشین ۲۰۶ سفیدی که دقیقا از وسط نصف شده...از سرنشینان خبری ندارم ولی ماشین داغون شده بود....دیدن پسر بچه که توی سطل اشغال سر کوچه دنبالِ شی بدرد...
-
پاک خستهام از حرف گریه،...
9 مهر 1390 23:28
سید علی صالحی دیگر نه به کوچه میمانم و نه به خانه بر میگردم . پاک خستهام از حرف گریه، از خواب آدمی، دیگر هیچ علاقهای به التفات آینه ندارم حتی به فهم سکوت، به صحبت سنگ، به بود، به نبود، به هر چه همین حدود، فقط میخواهم کمی بخوابم
-
اعلام ساعت میکنم 11:15 شب...
5 مهر 1390 01:36
. خانم میانسالی که مدارک پزشکی اش دستش بود و از صورتش کاملا میشد حدس زد که بیمار است... چراغ زرد چشمک زن.. پیکان سفیدی که صدای ضبط ماشینش ازار دهنده است ...دختر بچه ای که سرش را از پنجره ی عقب ماشین بیرون اورده تا صدای جر و بحث پدر و مادرش را نشنود چراغ قرمز چشمک زن.... برنامه فردا و پس فردا را مرور میکنم... پمپ بنزین...
-
نامم را در کتاب گینس ثبت کنید
27 شهریور 1390 22:51
بگذار رد شوم و بگویم تمام راه های جهان سد معبری است به اندازه ی شهامتت بگذار رد شوم و همه ی رودخانه های جهان را مردود کنم بگذار رد شوم و روی قلبت خط بکشم و بعد بگویم نامم را در کتاب گینس ثبت کنید چرا که من پهن ترین خط جهان را ترسیم کرده ام --- سید حسام الدین سیادت
-
!!!
23 شهریور 1390 23:45
همه جا آرام است دل من استثناست ....!!!
-
باید تظاهر کنم حالم خوب است ...
21 شهریور 1390 21:04
نباید کسی بفهمد دل و دستِ این خستهی خراب از خوابِ زندگی میلرزد. باید تظاهر کنم حالم خوب است راحتام، راضیام، رها ... راهی نیست. مجبورم! باید به اعتمادِ آسودهی سایه به آفتاب برگردم. سید علی صالحی
-
احتمالِ گریستنِ ما بسیار است! !!
18 شهریور 1390 13:18
اشتباه از ما بود اشتباه از ما بود که خوابِ سرچشمه را در خیالِ پیاله میدیدیم دستهامان خالی دلهامان پُر گفتگوهامان مثلا یعنی ما! کاش میدانستیم هیچ پروانهای پریروز پیلگیِ خویش را به یاد نمیآورد. حالا مهم نیست که تشنه به رویای آب میمیریم از خانه که میآئی یک دستمال سفید، پاکتی سیگار، گزینه شعر فروغ، و تحملی طولانی...
-
روز نوشت۳
11 شهریور 1390 01:27
بوی تند سیگار... بخار بلند شده از روی قهوه... کتاب علم فیزیک ... لب تاپ.... دلگیری .... سر درد.... نبودن دوستی عزیز........... من................... من........................... رانندگی با سرعت بالا ................................ زدن چراغ برای ماشین جلویی ... تحمل کردن آدم هایی که دوستشان نداری...
-
نقطه ای از زمین دارد می ریزد...
10 شهریور 1390 00:33
.. امشب نه باران می بارد نه جیرجیرکی می خواند مانند ِ آن شب که بی خبر ویران کردی ؛ به یقین نقطه ای از زمین دارد می ریزد که کسی بی خبر است ! باید بی خبر باشد تا تو به خودت بیایی ؛ دیگر خواب نیستی بیدارت هم نکردم ! تنها مانده ای ؛ میان آسمان و زمان که نزدیک ِ زمین است .. !!!! --- سیدمحمد مرکبیان
-
روز نوشت دو
6 شهریور 1390 15:49
هر روز صدای ساعت را کمتر از روز قبل میتوانم تحمل کنم ....من آرام مثل همیشه لبخند میزم به ساز ناخوش این روزگار...من خوبم مثل همیشه .....!!!
-
روز نوشت یک!!!
2 شهریور 1390 18:52
بگذار فکر کنم.....بگذارم آرامش از دست رفته ام را بیابم...شاید نباشی بهتر باشد .....دلم کسی را میخواهد که بیدارم کند از این خواب....بگوید آرا م با ش همه اش خوا ب بود... تو هنوز اینجایی در اتاقت...کنار پنجره ات... هنوز میتوانی شب ها ستاره ها را تماشا کنی...!!!!
-
این روزها ... نه روزها با من اند و ... نه من ... با روزها ...
29 مرداد 1390 11:31
صبح در ابتدای راه ایستاده بود و ... برای جاده فرقی نمی کرد ... تنهایی ام ... آسم ان و ابر و خورشید نیم سوز و دکل های بزرگ با سیم های سیاه زشت که همیشه عکسهایم را خراب می کنند ... حرفی برای گفتن نیست ... هوای دلم ابریست ... همه چیز خوبست ... اما بر عکس روزهای بد که خوب بودم ... نمیدانم چرا در این روزهای شاید خوب ... من...
-
در هذیانِ شیرینش ز دردی گنگ میزد گوییا لبخند.....
28 مرداد 1390 00:21
او را به رؤیای بخارآلود و گنگِ شامگاهی دور، گویا دیده بودم من... لالاییِ گرمِ خطوطِ پیکرش در نعرههای دوردست و سردِ مه گم بود. لبخندِ بیرنگش به موجی خسته میمانست؛ در هذیانِ شیرینش ز دردی گنگ میزد گوییا لبخند..... شاملو
-
در اعماق
27 مرداد 1390 11:18
زندگی در اعماق امن است اما زیبا نیست! ماهیانی که در اعماق زندگی میکنند صید نمیشوند اما طلوع آفتاب را هم نمیبینند کشتیها را نمیبینند حالا اسبی زیبا پا به دریا می گذارد او را نیز نخواهند دید بله، زندگی در اعماق غمانگیز است! رسول یونان
-
کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را
23 مرداد 1390 03:43
کلاغ لکه ننگی بود بر دامن آسمان و وصله ناجور بر لباس هستی و صدای ناهموار و ناموزونش خراشی بود بر صورت احساس . با صدایش نه گلی می شکفت و نه لبخندی بر لبی می نشست صدایش اعتراضی بود که در گوش زمین می پیچید. کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را . کلاغ از کائنات گله داشت.کلاغ فکر می کرد در دایره قسمت نازیبایی ها تنها سهم...
-
و باز من بمانم تنهایى
21 مرداد 1390 22:57
ﺩﺳـﺖ ﺑـﻪ ﺻﻮﺭﺗـﻢ ﻧـﺰﻥ! ﻣﯽ ﺗـﺮﺳﻢ ﺑﯿـﻔﺘـﺪ ... ﻧﻘـﺎﺏ ﺧﻨـﺪﺍﻧـﯽ ﮐـﻪ ﺑـﺮ ﭼﻬـﺮﻩ ﺩﺍﺭﻡ! ﻭ ﺑﻌــﺪ ﺳﯿـﻞ ِ ﺍﺷـﮏ ﻫـﺎﯾـﻢ... ﺗـﻮ ﺭﺍ ﺑـﺎ ﺧـﻮﺩ ﺑﺒــﺮﺩ! و باز من بمانم تنهایى...!!!
-
سالگرد عزیزترینم....
19 مرداد 1390 00:17
راستش را بخواهی با رفتنت خیلی چیزها تغییر کرد...دقیقا سه شنبه بود...تا مدتها بعد از رفتند از تمام سه شنبه ها متنفر بودم ...دوست داشتم بودنت را بیشتر درک میکردم...دوست داشتم این روزها بودی ..اما این روزگار به دوست داشتن من کاری ندارد کار خودش را میکند... پ.ن: پدرجون عزیزمان یازده سال است که نیست و ما هنوز به یادش هستیم...
-
دیگر نمی دانم...
15 مرداد 1390 10:27
شاید صرفا زیادی نگران همه چیز بودم. شاید مدام می خواستم از مخاطره ی خراب شدن آنچ ه با هم داشتیم به واسطه ی رابطه ی عاشقانه پرهیز کنم. دیگر نمی دانم. قدیم می دانستم اما خیلی پیش دانسته هایم را فراموش کردم. آدم نمی تواند تا ابد کلیدی را در جیبش حمل کند که به هیچ چیز نمی خورد. جروم دیوید سالینجر
-
...حالا فکر می کنم...
15 مرداد 1390 00:12
یاد سال های ناسروده که می افتم هم بازی کودکی هایم تیله هایش را کنار آواز پروانه ها می چیند و با کاشی هایش ایوان شمعدانی ها را فرش می کند ... حالا فکر می کنم چند سال از تیله ها بزرگتر شده ام ؟ چند سال از کاشی ها ؟ سکوتی که از اردیبهشت کودکی ها تا امروز صبوری کرده می شکند سکوتی سبز ، همرنگ تیله ها امروز دستم را گرفتی و...
-
من چنین کردم، تو اما چنان نکن.
13 مرداد 1390 01:52
دنیا، دریاست و ما دائم توی آن دست و پا میزنیم. شنا بلد نیستیم. تازه اگر هم بلد باشیم با این همه گوی سنگی و سربی که به پا بستهایم، کاری نمیتوانیم بکنیم. هی فرو میرویم و فرو میرویم و فروتر. هر دلبستگی یک گوی است و ما هر روز دلبستهتر میشویم. هر روز سنگینتر. هر روز پایینتر و این پایین، تاریکی است و وحشت و...
-
ساعت پنج ُ دو دقیقه ی بامداد است !
11 مرداد 1390 23:44
ساعت پنج ُ دو دقیقه ی بامداد است ! از سر ُ صدای گربه ها در آن سوی پنجره احساس ِ آرامش می کنم ! نفس ِ سرد ِ مرگ را بر گردنم احساس می کنم ! گاه به سرم می زند که خانه را به آتش بکشانم ، تا او را بسوزانم ... ولی خودکشی بدترین ُ تابلوترین جلوه ی خودخواهی ُ غرور است ! حسین پناهی
-
این سرنوشت ذهنم را تحلیل می برد
11 مرداد 1390 23:42
بی هیچ ملاحظه ای، هیچ تاسفی، هیچ شرمی، دیوارهایی به دورم ساخته اند، ضخیم و بلند. و اکنون با حسی از نومیدی در اینجا می نشینم. نمی توانم به چیزی دیگر فکر کنم: این سرنوشت ذهنم را تحلیل می برد - که من بیرون، چه اندازه کار داشتم. وقتی این دیوارها را می ساختند، چگونه ممکن بود متوجه نشوم! اما هیچوقت از آنانی که می ساختند،...
-
پاییز را دوست دارم...
10 مرداد 1390 01:58
پاییز را دوست دارم... بخاطر غریب و بی صدا آمدنش بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش بخاطر شب های سرد و طولانی اش بخاطر...
-
دلگیرم...
9 مرداد 1390 23:53
آن چنان دلم گرفته است که... گویی ضربان قلبم...چنگی به دل نمی زند پرویز شاپور پ.ن:هیچی بدتر از این نیست که از چیزی دلگیر باشی و نتونی به هیچ کس بگی ...و تظاهر کنی که حالت خیلی هم خوبه!!!!
-
2-کسی که می گریزد...
8 مرداد 1390 16:37
این شهر شهر قصه های مادر بزرگ نیست که زیبا و آرام باشد آسمانش را هرگز آبی ندیده ام من از اینجا خواهم رفت و فرقی هم نمی کند که فانوسی داشته باشم یا نه کسی که می گریزد از گم شدن نمی ترسد. رسول یونان